چیزی شبیه سکوت.... چیزی شبیه سکوت فریاد حروفی است که در حلقوم جان قلم مانده اند!
نمی گویم سکوت است که فریاد بی قراری روزهای بی کسی است
فریادی به اوج سکوت و سکوتی به عمق دریای تنهایی....
|
از تاخیرها ؛ تا عجله هایم فاصله ای به اندازه یک عمر کیلومتر! تاخیر در یاری تو ؛ و عجله در گریز؛ در نیامدن و نماندن با تو؛ من عجولم ؛ در نماندن؛ در ندیدن و در سر کشیدن تمام صبر! لگد بر کاسه صبر ؛ و سوزاندن ریشه صبر؛ و زغال کردن درخت صبر. از خودم هم خسته شده ام؛ چون در خواستن خودم هم تاخیر دارم؛ نه تاخیرهایم تاخیر و نه عجله هایم عجله است؛ اصلا بوی کارهای آدمیزاد نمی دهد؛ بوی مردمان ؛ بوی اختیار و بوی انتظار ... تو را که دیدم در آمدنم پهلوان شدم ؛ پنجه در پنجه نگاه تو انداختم؛ و شرم نکردم؛ زنجیری به سستی یک نخ را نگسستم و طنابی به محکمی زنجیر تو را حلقه حلقه کردم؛ از دستت گریختم ؛ از زنجیر محبتت، از اکسیر نگاهت؛ از عطش هدایتت؛ همان زنجیری که پهلوانان را به زانو کشاند؛ و همان اکسیری که مس مذاب شده ای را طلا نمود.... اما خاکم به سر که از راه ماندم و تنها در مصاف با تو زور بازویم را ذخیره از عجله هایم در تنها گذاشتنت مردم ؛ و از تاخیرهایم در چگونه ماندم خاک شدم! و اینک تو ؛ عاشورا؛ عطش؛ عشق و یارانی که از آنان دل برده بودی؛ هر کدام پهلوان ؛ و شیر میدان نبرد؛ اما آنچنان ذلیل نگاه تو که چو کودک مادر مرده ای صدای گریه ی شان را سکوت کربلا می شکست. و من چه بگویم از سکوت کربلا و صدای گریه کودکانه یاران حسین؟ حر تو بگو! کسی که چیزی نمی گوید! تو بگو ؛ تو بگو و مرا از این برزخ جهل به بهشت و نور علم بکشان! حر ؛ ای پسر ریاحی ؛ ای پهلوان عرب تو بگو! تو برای چه مثل کودکان صدای گریه سر می دهی؟ تو مردی! تو شیر بیشه شجاعتی ؛ تو چرا می گریی؟ و حر با یک کلام تکلیفم را روشن کرد؛ که مگر کوری! مگر نمی بینی ! حسین دل از همگان برد و مرا بیچاره کرد؛ من اینجا چه می کنم؛؟ اصلا من اینجای نیستم ؛ من ناکجایی شده ام
و سرانجام حر ،؛ توبه ، سوز و اشک ندامت و هرم خجالت در نگاه و زنجیر عشق حسین ، نگاه حسین ، تکثیر در چشمان حسین.... و در آخر... خدایت بیامرزد که تو حری همانگونه که مادرت تو را بدان نام نهاد....
[ دوشنبه 92/6/4 ] [ 7:2 صبح ] [ ع. الف . ضاد ]
[ نظر ]
|
........................ |
........................